اهداییه بداهه سرایان به جناب آقای مهدی حمیدی
ضامن معتبر چرا، ضامن این و آن شدی
اول زندگی چرا، ضامن ناکسان شدی
ضامن این و آن شدی، چون که کمی فلان شدی
پخته بُدی خام شدی، پیر بُدی جوان شدی
از تو که بوده ناز تر یا که رفیق باز تر
ای که برای دیگران پله نردبان شدی
خراب این رفاقتی، آدم با مروتی
داخل هر شرایطی، البته امتحان شدی
از همگان تو برتری، تو از تمام ما سَری
بهر رفیق ناتوان، ضامن پر توان شدی
ضامن این و آن شدی، حامی هر جوان شدی
برج تو سر نیامده! که لنگ یک قِران شدی
به هر کسی رسیده ای، درد به جان خریده ای
درد وبلا به جان نخر، شبیه شر خران شدی
در شب ما شمع تویی، دلبر این جمع تویی
ضامن من بشو تو که با همه مهربان شدی
از چه سمند صفر را ، داده به دیگران و خود
بهر ذهاب همسرت، تاکسی بانوان شدی
گرچه سمند داده ای به مستمند داده ای
شکر خدا در آن جهان، صاحب یک مگان شدی
شبیه شمع سوختی، سمند را فروختی
با همه نداریت، صاحب آن ژیان شدی
ای به فدای قد تو، کاش نبینمت چنین
زیر فشار قسط ها، این همه قد کمان شدی
گفته به تو دسته چکی: مرد فلان فلان شده
مگر که مست کرده ای، ضامن دشمنان شدی
نداده پس حساب تو، نکرد ادا قروض خود
قبول می کنم ولی، چرا تو بد دهان شدی؟!
ای که اسیر شرخری، باز بکن تو دلبری
وای چقدر خوشگلی، وای که چه مامان شدی
کلّه صبح تا به شب کجا روی به هر طرف؟!
در پی مژگان و صدف؟! ضامن دختران شدی؟!
بهر همه مام تویی، قیّم ایتام تویی
پیش زنان رام تویی، ذلیل همسران شدی
وقت مجردی فقط ساکت و گوش بوده ای
بسکه نشسته با زنان، حال فقط زبان شدی
تو مایه دار و خوش صفت، إنْد مرام و معرفت
توی گروه ما چرا پس تو بداهه خوان شدی
ببارد از تو صد هنر، دوشغله ای و معتبر
از چه در این گروه پس، چنین مگس پران شدی
کیسه ی پول بالشت، درّ و عقیق، کشمشت!
شنیده ام به تازگی تاجر زعفران شدی
ای تو همیشه در سفر، مارکوپلو، مرد خطر
میان راه زاهدان، عازم اصفهان شدی
تویی بزرگ پشت میز، ما همه خرد و ریز ریز
رمز موفقیّتت، چه بوده که کلان شدی؟
گیر نکرده توی گِل، اسب تو ای عزیز دل
با دو بغل سفته و چک، صاحب یک دکان شدی
خودکار بیک، آدامس شیک، به دست تو چیپس و ماژیک
کشکول تو همیشه پُر، چون ملک ارسلان شدی
پول نت تو بی کران، اجاره خانه ات گران
پس تو چرا عزیز من، ضامن دیگران شدی؟!
گل بشوی کلم شوم، ورق شوی قلم شوم
هست شوی، عدم شوم، رفتی و بی نشان شدی
اسب شوی یال شوم، سرد شوی شال شوم
گر برسی کال شوم، هرچه شدم همان شدی
باغ من و بهار من، قول من و قرار من
پول من و دلار من، عید شده نهان شدی
مدیر معنوی ما، فرار میکنی چرا؟
شایعه کرده اند تو عازم اکباتان شدی
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
جای تو نیست بر زمین، ساکن آسمان شدی
فصل بهار طی شده، اول ماه دی شده
بخت بدی تو داشتی که زاده ی خزان شدی
حواس تو پرت شده، حرف تو هم چَرت شده
گم شده ساعت تو و دوباره بی زمان شدی
بس که تو در سفر شدی، در عجبم پدر شدی!
فکر کنم که در سفر، وارد این جهان شدی
دوش تو را بدیدمت، پیر و علیل و ناتوان
وقت سحر به من بگو، چطور نوجوان شدی؟!
قهر نکن تو با من و قهوه رو با قند بخور
قدر بدان قدرت خود بلکه تو قهرمان شدی
ای به فدای قامتت، توی گروه عاقبت
سوژه این بداهه ها، شبیه پرنیان شدی
شاعر خوش نشین ما، شهره شهر ما نشو
شعر برات گفته شد، شنگول و شادمان شدی
عباس احمدی، سید محمد حسینی، مهدی حمیدی، محمدحسین مهدویان
ریحانه ابوترابی، ملیحه رجایی، طیبه عباسی،فاطمه رضوانی ،افسانه بختیاری نژاد