اهداییه بداهه سرایان به جناب آقای مهدی حمیدی
ضامن معتبر چرا، ضامن این و آن شدی
اول زندگی چرا، ضامن ناکسان شدی
ضامن این و آن شدی، چون که کمی فلان شدی
پخته بُدی خام شدی، پیر بُدی جوان شدی
از تو که بوده ناز تر یا که رفیق باز تر
ای که برای دیگران پله نردبان شدی
خراب این رفاقتی، آدم با مروتی
داخل هر شرایطی، البته امتحان شدی
از همگان تو برتری، تو از تمام ما سَری
بهر رفیق ناتوان، ضامن پر توان شدی
ضامن این و آن شدی، حامی هر جوان شدی
برج تو سر نیامده! که لنگ یک قِران شدی
به هر کسی رسیده ای، درد به جان خریده ای
درد وبلا به جان نخر، شبیه شر خران شدی
در شب ما شمع تویی، دلبر این جمع تویی
ضامن من بشو تو که با همه مهربان شدی
از چه سمند صفر را ، داده به دیگران و خود
بهر ذهاب همسرت، تاکسی بانوان شدی
گرچه سمند داده ای به مستمند داده ای
شکر خدا در آن جهان، صاحب یک مگان شدی
شبیه شمع سوختی، سمند را فروختی
با همه نداریت، صاحب آن ژیان شدی
ای به فدای قد تو، کاش نبینمت چنین
زیر فشار قسط ها، این همه قد کمان شدی
گفته به تو دسته چکی: مرد فلان فلان شده
مگر که مست کرده ای، ضامن دشمنان شدی
نداده پس حساب تو، نکرد ادا قروض خود
قبول می کنم ولی، چرا تو بد دهان شدی؟!
ای که اسیر شرخری، باز بکن تو دلبری
وای چقدر خوشگلی، وای که چه مامان شدی
کلّه صبح تا به شب کجا روی به هر طرف؟!
در پی مژگان و صدف؟! ضامن دختران شدی؟!
بهر همه مام تویی، قیّم ایتام تویی
پیش زنان رام تویی، ذلیل همسران شدی
وقت مجردی فقط ساکت و گوش بوده ای
بسکه نشسته با زنان، حال فقط زبان شدی
تو مایه دار و خوش صفت، إنْد مرام و معرفت
توی گروه ما چرا پس تو بداهه خوان شدی
ببارد از تو صد هنر، دوشغله ای و معتبر
از چه در این گروه پس، چنین مگس پران شدی
کیسه ی پول بالشت، درّ و عقیق، کشمشت!
شنیده ام به تازگی تاجر زعفران شدی
ای تو همیشه در سفر، مارکوپلو، مرد خطر
میان راه زاهدان، عازم اصفهان شدی
تویی بزرگ پشت میز، ما همه خرد و ریز ریز
رمز موفقیّتت، چه بوده که کلان شدی؟
گیر نکرده توی گِل، اسب تو ای عزیز دل
با دو بغل سفته و چک، صاحب یک دکان شدی
خودکار بیک، آدامس شیک، به دست تو چیپس و ماژیک
کشکول تو همیشه پُر، چون ملک ارسلان شدی
پول نت تو بی کران، اجاره خانه ات گران
پس تو چرا عزیز من، ضامن دیگران شدی؟!
گل بشوی کلم شوم، ورق شوی قلم شوم
هست شوی، عدم شوم، رفتی و بی نشان شدی
اسب شوی یال شوم، سرد شوی شال شوم
گر برسی کال شوم، هرچه شدم همان شدی
باغ من و بهار من، قول من و قرار من
پول من و دلار من، عید شده نهان شدی
مدیر معنوی ما، فرار میکنی چرا؟
شایعه کرده اند تو عازم اکباتان شدی
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
جای تو نیست بر زمین، ساکن آسمان شدی
فصل بهار طی شده، اول ماه دی شده
بخت بدی تو داشتی که زاده ی خزان شدی
حواس تو پرت شده، حرف تو هم چَرت شده
گم شده ساعت تو و دوباره بی زمان شدی
بس که تو در سفر شدی، در عجبم پدر شدی!
فکر کنم که در سفر، وارد این جهان شدی
دوش تو را بدیدمت، پیر و علیل و ناتوان
وقت سحر به من بگو، چطور نوجوان شدی؟!
قهر نکن تو با من و قهوه رو با قند بخور
قدر بدان قدرت خود بلکه تو قهرمان شدی
ای به فدای قامتت، توی گروه عاقبت
سوژه این بداهه ها، شبیه پرنیان شدی
شاعر خوش نشین ما، شهره شهر ما نشو
شعر برات گفته شد، شنگول و شادمان شدی
عباس احمدی، سید محمد حسینی، مهدی حمیدی، محمدحسین مهدویان
ریحانه ابوترابی، ملیحه رجایی، طیبه عباسی،فاطمه رضوانی ،افسانه بختیاری نژاد
پرنیان جان است و جانان نیز هم
شعر او زیباست اوزان نیز هم
این که می گویند آن خوشتر ز ذوق
پرنیان این دارد و آن نیز هم
گفت تنها نیستم مال شما
بلکه باشم مال ایران نیز هم
کرده هجرت گوئیا از قم به یزد
اهل قم نالان و تهران نیز هم
دیده گشته گاه یزد و گاه قم
میرود گاهی خراسان نیز هم
جز قم و یزد و خراسان میرود
سمت لاهیجان و سمنان نیز هم
دارد او زیدی به تهران و اراک
قم، فلاورجان و کرمان نیز هم
میکند فامیل خود را ازدیاد
دائما هر شهر و استان نیز هم
دوست دارد شعر اورا نسترن
اقدس و مهتاب و مژگان نیز هم !
یک جگر دارد درون سینه اش
یک جگر در لای دندان نیز هم
چون بخواند شعر خود با صوت ناز
میبرند انگشت و دستان نیز هم
او نه تنها هست محبوب اناث
قلب ما را کرده ویران نیز هم
دور از چشم عیالش میزند
گاهگاهی پک به قلیان نیز هم
پیشتر ها او خجالت می کشید
می کند اکنون نمایان نیز هم
دورتر چون میشود از اهل خویش
میکند آن کار پنهان نیز هم
همسرش اما ندارد اطلاع
میدهد دل، قلوه بستان نیز هم
غیر دلبر میبرد از او قرار ..
مزه ی شیرین سوهان نیز هم ..
در خیالش یوسف کنعان شده
میرود گاهی به کنعان نیز هم ..
دوریاش تنها نه من را کرد گیج
خورده حتی پیچ، شمران نیز هم
گر بدست آرد دل ما ترک یزد
دل فدای او کنم جان نیز هم
نی سمرقند و بخارا مال او
پیشکش استان گیلان نیز هم
من نگفتم شعر تنها بهر او
قبل من، عباس دوران نیز هم
سرعت طنازی استاد ماست
همچو اینترنت تو ایران نیز هم
توی هر مطروحهی استاد، اوست
غبطه از سوی عزیزان نیز هم
از مریدانش نه ما و حافظ ایم
طاهر بابای عریان نیز هم
شعرشان توی نمک خابیده است
شعر ما در آب و باران نیز هم
نی فقط او شاعر و طراح ناب
هست مداح و سخنران نیز هم
شعرهایش شاه بیت شعر ما
شاه دلها گشته اینسان نیز هم
می کند در بارگاهش نوکری
ناصرالدین شاه شاهان نیز هم
بانوان ممنوع از مدحش شدند
اینچنین دین گفته، قرآن نیز هم
چونکه اشعارم چنین مردانه شد
نیست حتی لایک نسوان نیز هم
هرچه در مدحش بگفتم، طنز بود
نیست این اندازه انسان نیز هم
خواب دیدم دارد ایشان بال و پر
بر ملایک گشته مهمان نیز هم
بار دیگر از ملک پرّان شده
آنچه اندر وهم ناید آن شده
عهه ردیف و قافیه از یاد رفت
درد پیری هست و نسیان نیز هم
درتواریخ آمده او چون" بهار"
شعر گفته توی زندان نیز هم...
توی زندان جز بهار و پرنیان
شعر گفته سعد سلمان نیز هم
او به جز شغل شریف شاعری
می نشیند پشت نیسان نیز هم
او اوایل داشت نیسان و پراید
تازگی بگرفته پیکان نیز هم
غیر عقلش در سر خود دارد او
قطعه های گچ و سیمان نیز هم
گرچه اشعارش بظاهر طاهر است
دارد او چون شعر زاکان نیز هم
شعرهای خوب و عالی دارد او
شعر های درب و داغان نیز هم
جز به شاگردان درس شعر خود
میدهد درسی به شیطان نیز،هم...
اکثرا غایب، ولی چون حاضر است
میدهد بدجور جولان نیز هم
او بدش می اید از مامایی و
رشته های برق و عمران نیز هم ..!
باشد این اشعار، سویش پیشکش
لایک استاد و عزیزان نیز هم...
چون خودم مطروحه را کردم شروع
میدهم اینگونه پایان نیز هم
پرنیان ما کجا اقبال لاهوری کجا
چشمهی جوشان کجا و قطرهی قوری کجا
خون او از خون دیگر شاعــــران رنگین تر است
شعر آیینی کجا اشعار لاتوری کجا
طبع ما پیش جناب پرنیان آورده کم
بیت الهامی کجا و شعر دستوری کجا
کوششی گفتیم ما یک عمر و ایشان جوششی
گفته ی از دل کجا و گفته ی زوری کجا
گرچه باشد پرنیان از ما مریدش بیشتر
آل پیغمبر کجا و ایل عاشوری کجا
او گرفته مدرکش را از پیام نور، لیک
نور با مدرک کجا و مدرک نوری کجا
«دیدمش خوشحال وشاد و دسته ی گل در بغل
گفتمش مهدی تویی ؟ بح بح چه کیفوری! کجا ؟»
مانده او مداح گردد یاکه روحانی شود
ذاکری کردن کجا و عیش مذکوری کجا
چند روزی رفته ای تمرین مداحی کلاس
فکر کردهای که چه؟ حالا سلحشوری؟ کجا؟!
عشق مانند پرنده پر زند در قلب او
عشق شاهینی کجا و عشق عصفوری کجا
همسری دارد ز لبنان، همسری هند و غنا
گاه یزد و گاه قم، راهی به این دوری کجا
این طرف معشوقه هایش آن طرف محبوبه هاش
باز می گوید گلم ما را تو منظوری کجا؟!
گفت من صاحب اثر هستم ! میایم انجمن
گفتمش جانم تو خود یک قول ماثوری ! کجا ؟!
فکر کردی از دماغ فیل افتادی زمین
می روی آخر تو که اینقدر مغروری کجا؟
عاقبت جایت در اغوش نکیر و منکر است
فکر کردی میروی حالا ک مشهوری ،کجا ؟
روز مرگش چونکه آمد، از ملک پرسید او
میبری من را بدون اینهمه حوری کجا ؟
پرنیان آمد ک برخیزد ، که عزراییل گفت :
جان من حالا تو یک مرحوم مغفوری! کجا ؟
میبرد درروز محشر پرنیان را پیک حق
از چه رو با روی شطرنجی و هاشوری؟کجا؟ ...
قمپز از فیض حضورش گرچه محروم است، لیک
جمع اینجوری کجا و جمع اونجوری کجا
گفت دکتر احمدی قمپز تو را شاعر نمود
او کجا و شاعری با سبک اینجوری کجا
«برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز»
خب بمان تا بر بیاید! میروی حالا کجا؟
قافیه شد اشتباه و عذرخواهی میکنم
حالت عادی کجا و حال مخموری کجا
در شب گیسوی تو مثل دکل گم می شوم
طره یاران کجا و تاب مستوری کجا
من سوالات مهمی توی سر میپرورم
میرسد موری به لانه .. میرود موری کجا ؟
کشف کردم در شب تیره رخ چون ماه دوست
کشف اینجانب کجا کشف مادام کوری کجا
فیل و فنجان را نباید جفت یکدیگر کنی
بیگلی بیگلی ها کجا و گوریل انگوری کجا
مادر مادربزرگم گاه میبوسد مرا
بوسه لرزان کجا و بوسه حوری کجا
ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است
لحظهی مردن کجا و لحظهی دوری کجا
خواستگاری رفتم و این نکته را فهمیده ام
خانم دکتر کجا و پشت کنکوری کجا
گفت بامن: سعیتان مشکور اقا! تا که رفت
گفتمش بانو! شما خود سعی مشکوری !کجا ؟
زن همیشه شوق آور بوده اما فی المثال :
شوق وصل زن کجا و شوق مهجوری کجا
زن گرفتیم از قضابین دو راهی مانده ایم
زن کجا و چشم و ابروی رخ حوری کجا
چشم یارم را که دیدم با خودم گفتم خدا
چشمهای من کجا چشم باباغوری کجا
همسر خوبم ببین فرق میان این دو لفظ:
"کی میایی پس؟" کجا و "پس کدوم گوری؟" کجا !
«یار با ما بیوفایی میکند» قلبم شکست
قلب سنگ او کجا و قلب بولوری! کجا
گفته بابا : دخترم بنشین نرو آنسوی آب
میروی با عشوه و با تیپ مجبوری کجا
دیده ام عکس عروسی ننه قدسی ولی
چادر گل گل کجا? پیراهن توری کجا
فرق دارد نسل ما بسیار با نسل جدید
فرق تاس ما کجا وموی وور ووری کجا
گرچه آواز دهل از دور قطعا خوشتر است
صورت فخری کجا و صورت حوری کجا
خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه
سوز آنجوری کجا و سوز اینجوری کجا
داستانم را نباید نقد بی پروا کنی
داستان من کجا افسانه ی کوری کجا
از تو بهتر هاش را رد کرده ام آقا پسر!
تو که دیگر اینقدر یاقور و واقوری! کجا؟
از تمام خواستگارانم دو تاشان دکترند
طب جنتلمن کجا و طب شاپوری کجا
قلقلک ابزار شوم بی صدا خندیدن است
خنده از دل کجا و خنده زوری کجا
یک نفر دیروز توی کوچه پرسید از حقیر:
رفته داداش تو با هوشنگ منصوری کجا؟!
من نمیدانم چرا طبع روانم مرده است ؟!
مرگ با عزت کجا و مرگ اینجوری کجا
داریوش مهرجویی را بگو ای جان من
"گاو" و "هامون"ت کجا "لیلا" و "سنتوری " کجا
خواب دیدم در بهشتم با خودم گفتم عجب:
من کجا اینجا کجا حوری به این بوری کجا !!
شام دانشگاه را هم می خورم با کیف، لیک
شام رستوران کجا و شام کافور ی کجا
هر دو معلوم اند روی نقشه دنیا ولی
دستجرد ما کجا استان منچوری کجا
شین دخترهای تهران و کلام اشغری
لهجه ی نانا کجا و مرد وافوری کجا
عینک دودی زدم خوردم زمین در بین راه
گفت مردی با غضب هووو هییی خانم کوری؟؟ کجا؟؟
«یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم»
نعرههای رپ کجا و صوت تنبوری کجا !
وز وز من چون مگس صوت شما چون بلبل است
نغمه بلبل کجا و زززرز زنبوری کجا
من که هر چه شعر گفتم با ادب بود و تمیز
ورنه شعر من کجا اشعار منشوری کجا
بچه ام بدجور ونگ و ونگ راه انداخته
بچه ی تخسم کجا، فرزند گوگوری کجا
هرکه چشمک میزند لابد که قصدی داشته
من زدم اما ندارم قصد و منظوری؛
... کجا؟؟!!!
«مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس»
میبرند آن را که دارد وضع ناجوری، کجا؟؟
هر که دارد وضع ناجوری بیاید پیش ما....
ناطق نوری کجا و شیخ ذو النوری کجا
پاچه و پیراهنم از کهنگی جرخورده اند...
حال باید رفت با این وضع مجروری ! کجا ؟
تو که کل عمر خود را زیر میزی رفته ای
تا به ما ها می رسی مامور و معذوری کجا؟
گفت توی صادرات سدر و کافورم سعید!
گفتمش: تو صادرات سدر و کافوری؟! کجا؟
گرچه من از هیچ یک خیری ندیدم لاجرم
مکتب توده کجا و حزب جمهوری کجا
در سیاست هم ببین فرق طرف را با طرف
طائب و نقدی کجا و ناطق نوری کجا
چون مریدی احمق و نادان به پستش میخورد
حیلهی ناری کجا و هالهی نوری کجا
دولت امد گفت مردم کسر دارد بودجه
میرود هی پشت هم این هجم مکسوری کجا ..؟
من نمیدانم که مسئولین کشور میروند
با هواپیمای شخصیشان همینجوری کجا؟؟
اختلاس خاوری گرچه بوَد زشت و سخیف
دزدی زیبا کجا و جو مزدوری کجا؟
میم ه ر پور امد از در های زندان در رود
گفت مامورش که عه..تو م. ه .ر پوری ؟ کجا ؟
آه ای سردار فتنه، سبز پوش قائله
کوش کروبی ؟ بگو اصلا تو محصوری کجا؟
من کجا کز ترس داس دولتی ساکت شوم
این سکوت تو که در بندی و مهدوری کجا
آخرش سر را به باد و دل به طوفان میدهیم
حرف با دانش کجا و شعر اینجوری کجا
این مزخرف آن مسجع این نمادین آن عقیم
نثر قاجاری کجا و نثر تیموری کجا
روزها در حسرت افطار در تاب و تبی
روزهی روزت کجا و شام مفطوری کجا
چون ضرورت دارد اینجا لاجرم "آ" "او" شود:
میروی بو خوجه عبداللوه انصوری کجا !!
من نمیدانم چرا و از کجا ها امد و
میرود اخر چنین اشعار پیزوری کجا
برتر از قمپز شده این جمع شیک دوستان...
من نفوذی نیستم، ها...رسم مزدوری کجا؟!!!
شب بخیر این هم قوافی که برامان مانده بود:
چوری و روری کجا موری کجا یوری کجا!
وقت پایان بداهه سر رسید ای دوستان
شور خوابیدن کجا و شعر بی شوری کجا
بداهه سرایان:
عباس احمدی،سید محمد حسینی ،مهدی حمیدی، ریحانه ابوترابی،سما روشنایی،طیبه خوش لهجه،افسانه بختیاری نژاد
تقدیمی دوستان بداهه سرا به:
سرکار خانم سما روشنایی
قربان بانو روشنایی
باماست همسو روشنایی
پروین ثانی کیست در قم؟
بی معطلی گو: روشنایی
خواجوی شیرازست حافظ
در قم که خواجو؟ روشنایی
در شعر یک پا فیلسوف است
مثل ارسطو، روشنایی
بالا رود همواره پولش
از چوب پارو روشنایی
باید که قید زندگی زد
تا بوده الگو روشنایی
: مردم همه گویند هردم
لبیک و هو هو روشنایی
نور افکن ما پرنیان و
در حال سو سو !روشنایی
هرشب میان هر بداهه
گوییم پس کو روشنایی ؟
می اید از امشب گمانم
در قند پهلو :روشنایی
در طنزهایش میکشاند
هی ماست ازمو،روشنایی!
طنزش عجیب و بی سرو ته
مانند ؛هالو؛ روشنایی
دعوت شده در محفل شعر
نوفل لوشاتو روشنایی
شد منتشر اشعار او با
جیمیل و یاهو روشنایی
ماندم چرا اونیست نخبه
آن خوب بانو روشنایی
ما شعرهامان اردک زشت
اشعار او قو روشنایی
اشعارما درد و سلاطون
درمان و دارو : روشنایی
دارد مدال و لوح و تندیس
در بازی زو ! روشنایی
در-روز و شب- می اورد نان
از زور بازو روشنایی
ایا بیاورده است اصلا
یک خم به ابرو روشنایی ؟
یک جمله ی معکوس گفتم :
بانوی کمرو ! روشنایی !
دیشب دوباره خورده انگار
با مارک ،آلو روشنایی
خورده به غیر از مارک الو
گیلاس کرمو روشنایی
اینبار خورده جای آلو
یک آلبالو روشنایی
اصلا ببینم..دوست دارد
کمپوت آلو ؟ روشنایی!
میگیرد از،خود عکس سلفی
با چوب جارو روشنایی !
شاد روان مرحوم و مغفور
بانوی نیکو روشنایی
در مدرسه گفته مدیرش
پس مادرت کووو؟؟روشنایی
چندین مدال نقره دارد
در طبخ کوکو روشنایی
تا همسرش پرسد چه داریم ؟
گوید که نیمرو روشنایی
در کودکی نامش چه بوده ؟
بچه دماغو!روشنایی
غیر از دماغو روشنایی
گویند بی مو روشنایی
میترسد از ماهی و گربه
از لفظ "جوجو" روشنایی
در امده بالای چشمش
یک جفت ابرو ! روشنایی
تا بیشتر تر تشنه گردی
پس آب کم جو! روشنایی
گفته ست آی لاو یو به بنده
گفتم که می تو !روشنایی
از شرم لطف دوستانش
گشته دو کیلو روشنایی
او مادری خوب و نمونه است
در بازی پو روشنایی
من شعر سلفی مینویسم
گفتند :پر رو! روشنایی!
رد میشود از خط قرمز
از بوق بیبو روشنایی
اشعار ما گوریل و تمساح
اشعارش آهو ! روشنایی
اینجاست بانو روشنایی
اهواز خالو روشنایی
گفته ست سعدی: "در جهان شعر
وان(one)من ولی تو (two)روشنایی
در کودکی ترسیده انگار
گفته که لولو روشنایی
گفته ست یک شیرازی الاصل
من جای کاکو روشنایی..
بعدش دوباره باز گفته :
از،من نترسو...روشنایی
آن که خودش شیر ژیان است
کی هست ترسو روشنایی؟
در راه برگشت از سپیدان
رفته ابرقو روشنایی
خواهم صله از،تو بگیرُم
پیش من آیو روشنایی
میترسد ازینکه رود بر
روی ترازو روشنایی !
دربین کارتون ها علاقه
دارد به نیکو روشنایی
آن دایم الخنده شود کی
جوشی و اخمو روشنایی
دور و برش طوطی زیاد است
مظلوم و کمرو روشنایی
در ازدحام خواستگاران
گفته کدوم؟کو؟روشنایی
خوشحال گشته از بداهه
شد پرهیاهو روشنایی
در پیش شعر بوترابی
خم کرده زانو، روشنایی
این وزن داغون قسمتش شد
سرکار بانو روشنایی!
آیا شود شاکی از این شعر ؟!
یا بوده کم رو روشنایی؟!
عباس احمدی، سیدمحمدحسینی، محمدحسین علیان، ریحانه ابوترابی، فاطمه رضوانی، سما روشنایی، افسانه بختیاری نژاد
امسال چه سالی ست؟ یقین سال توافق
چون که همه هستند به دنبال توافق
آنقدر توافق شده امسال که باید
تاریخ از آن یاد کند : سال توافق
"خیزید و خز آرید که هنگام خزان است"
بر گردن تحریم شده شال توافق
بادوست مروت کن و با خصم مدارا
این بیت زحافظ شده در فال توافق
این دولت تدبیر گمانم که درآید
از چالهی تحریم به گودال توافق
تمدید نمودند کنون، روز دوشنبه
تا کنده شود بلکه دگر قال توافق
از شرم عرق میچکد از صورت مجری
وقتی که خبر میدهد از حال توافق
برگشته وگفتند کری دبه درآورد
یک روز پس از آن که شد اعمال توافق
کی پخته شود خامی این دولت تدبیر
دل خوش نکند بر ثمر کال توافق
در شهر وین از می و دیسکو خبری نیست
پیچیده در آنجا تب جنجال توافق
از بس که شده چانه زنی شیوهی آنان
تمدید مکرر شده آجال توافق
گویند که خواهند بسازند و گذارند
بر سردر هر دهکده تمثال توافق
باید که کمی شایعه سازیم برایش
مردم به کجا میرود اموال توافق
آنقدر هوا پس شده که دولت تدبیر
انداخته بر گردن ما شال توافق
سوژه شده بر سر در هر کوچه و بازار
ای وای از این قیل و از آن قال توافق
بیماری تحریم علاجی که ندارد
چشم همه مانده ست به احوال توافق
تا کنترل افتاده به دست پدر من
رفته است یقینا پی کانال توافق
تحریم مرا کشته و دیوانه نموده
آوار شده بر سرم آمال توافق
جراحی صورت شده با تیغ سیاسی
انداخته بر گونه ی ما چال توافق
مامردم ایران همگی مرده و زنده
افتاده ایم انگار به چنگال توافق
افتاده درون قفسی مرغ ظریفی
انگار شکسته ست پر و بال توافق
کندهست دگر پوست این شیر دوسر را
ماندهست فقط آن دم و این یال توافق
بر روی درخت وین انگار که خشکید
این میوه ی بی خاصیت و کال توافق
وقتی که ندارد ثمری این همه صحبت
باید که عوض میشده منوال توافق
گور پدر هرچه توافق ، مگه هستیم
ما عاشق ابرو و لب و خال توافق؟
تحریم اگر لغو نگردد بفرستیم
صد فحش و دو صد لعنت بر آل توافق
ای داد که این ها به توافق نرسیدند
ای بر پدرو مادر اقبال توافق...
عباس احمدی، سید محمدحسینی،محمدحسین علیان ،مهدی حمیدی،سما روشنایی، طیبه عباسی،طاهره ملکی،طیبه خوش لهجه
آی خواهرها برادرها به هوش
مخزن الاشرار را رهبر خرید
شخص رهبر یک کتاب از ما گرفت
بنده هم گشتم غلام زر خرید
رهبرم چون مخزن الاشرار خواند
میکند از شاعران، کمتر، خرید
یک نفر محض تبرک برد ، پس
رهبرم یک دانه ی دیگر خرید
مشتری احمدی رهبر شده
من کتابم را فقط صفدر خرید
می زنم من حاشیه در عمر خود
دفتر طنزی که آن سرور خرید
رهبری قصد خریدش را نداشت
احمدی اصرار کرد، آخر خرید
بی گمان در سال های پیش رو
رهبرمن میکند بهتر خرید
بعد رهبر ، مخزن الاشرار را
یک نفر اندازه ی خاور خرید ...
چونکه چکهایش نشد استاد پاس
جملهی تیراژ آن، شرخر خرید
قبل از اقدام فروش آن کتاب
لاجرم استاد جادو گر خرید
از تبار انسیان "جعفر" خرید
از تبار جنیان "زعفر" خرید
مخزن الاشرار را جعفر فروخت
رفت اکبر زود از جعفر خرید
مخزن الاشرار ما چون پاره شد
باید ان را لاجرم از سر خرید
دختری مهرش نموده آن کتاب
شوهرش چون رفت در محضر خرید
یک نفر هم مخزن الاشرار را
از قاچاقچی داخل بندر خرید
بندر و محضر خریدن جای خود
آفرین بر آنکه در بستر خرید
کوکب امد مخزن الاشرار را
کادو کرد و واسه ی اختر خرید
دولت قبلی تمامش را فروخت
یک دکل از کشوری دیگر خرید
گفت بیژن : مخژن الاشرار را
جای تریاک شبش اشغر خرید
آنقدر بازاریابش پیله کرد
شیخ مسجد بر سر منبر خرید!
مخزن الاشرار شعر ماوراست
بایدش از عالم دیگر خرید
گو به آنان که ز دنیا رفته اند:
"باید آن را در صف محشر خرید"
خواب دیدم مخزن الاشرار را
از من آمد مالک اشتر خرید
حضرت ادریس تدریسش نمود
عاقبت یک نسخه پیغمبر خرید
آب زمزم داد بر دست خلیل
نسخه ای را حضرت هاجر خرید
دید قابیل عکس روی جلد را
اینچنین شد رفت و یک خنجر خرید
در بهشت اورد ان را یک ملک
رفت از ان نسخه ای ، قیصر خرید
حوریای بهر نشاط صاحبش
از غلامی بر لب کوثر خرید
حافظ امد مخزن الاشرار را
از برای حضرت دلبر خرید
یک ورق از مخزن الاشرار را
داد به مغ، جای آن ساغر خرید
گفت بودار است اشعار کتاب
میتوان ان را هم از قمصر خرید
مولوی این مخزن الاشرار را
داد جایش طوطی و شکر خرید
جمله اینان می خرندش بی خیال
یک سپهبد با دو، سه افسر خرید
گفت یک زن :مخزن الاشرار چیست ؟...
جای آن تا میتوان زیور خرید...
گر فروشم مخزن الاشرار را
میشود با پول ان شوهر خرید ؟
گر دهم شش تن طلا به همسرم
می دهد ترجیح آن را بر خرید؟
مخزن الاشرار را شخصی فروخت
رفت جایش قمری و کفتر خرید
گفت بابا من ندارم پول مفت
رفت با پول خودش کنگر خرید
یک نفر دیگر بجای این کتاب
نیم کیلو میوه ی نوبر خرید
با فروش پنج نسخه می توان
پنج کیلو میوه عر عر خرید
من خجالت میکشم اما غلام
داد شش نسخه، سپس شبدر خرید
بعد چاپش احمدی بی پول بود
لاجرم آن را حلال احمر خرید
با فروش مخزن الاشرار خود
او برای دخترش دفتر خرید
احمدی شش نسخه از ان را فروخت
همسرش با پول ان گلپر خرید
دااااد میزد بس: بدو کردم حراااج
تا شود خاموووش آن انکر خرید
چون کفاف خرج دنیا را نداد
بهر قبرش سنگی از مرمر خرید
مخزن الاشرار را تالیف کرد
توی جنگ نرم یک معبر خرید
بعد از اقدام فروش این کتاب
از برای طنز خود سنگر خرید
تاشود شفاف الاشرار این کتاب
از برایش می شود منبر خرید
من به خرهایم همیشه گفته ام
نزد من محبوبتر از هر خرید!
بعد چاپش رفت استاد احمدی
زر خرید و زر خرید و زر خرید
از در آمد های بالای کتاب
یک زمین در شهر بابلسر خرید
بعد بابلسر به تهران رفت و ری
هرچه کاغذ بود از شرخر خرید
خانه ی خوبی برای خود نداشت
رفت و آخر خانه ی بهتر خرید
همسرش از کار خانه خسته شد
از برای همسرش نوکر خرید
دیده شد حتی برای شام ، او
شصت و یک تا سیخ پر جیگر خرید
بعد با اقوام و فامیل زنش
رفت تعطیلات در بندر ، خرید
ادکلن های قشنگ و قیمتی
جای مشک و تیرز و عنبر خرید
چندنسخه داد و از سمسارها
کوزه ای و یک عدد مجمر خرید
نسخه ای دیگر به نقاشی سپرد
در ازایش کاغذ و جوهر خرید
چون که قحطی شد کتابش در جهان
نسخه ای از تیره ی بربر خرید
اندکی هم از مزایای کتاب
سمعکی را بهر گوش کر خرید
رفت بهر تیم والیبال ما
از تمام آسیا داور خرید
آیت الله و مهندس، دکتری
موسیو یک میسیز و مستر خرید
بعد فوت همسرش چون جت دوید
بی پدر رفت و زنی دیگر خرید
پورشه اش را زد به پارکینگ حرم
بی مهابا رفت و انگشتر خرید
طبق امار رسیده گفته اند
از پاساژ ملت برایش زر خرید
بعد ان هم رفت ویلای شمال
از ده بالا هف هشتا خر خرید
بهر حمل مخزن الاشرار خویش
چند رأسی یابو و استر خرید
قبل از آن او یک الاغ ماده داشت
بعد از آن او یک الاغ نر خرید
هر که قدرش را بداند زر دهد
بی هنر آن را بداد استر خرید
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
مخزن الاشرار را آخر خرید
آرزوی خواندنش دارم به دل
قدرتی اما ندارم در خرید
قیمتش بالاست استاد احمدی
میشود ان را کمی کمتر خرید ؟!
کرده ام با همسرم تقسیم کار
من اداره می روم همسر، خرید!
کل روز هفته گر کارم دعاست
روز جمعه هست با شوهر خرید
آه جانبازان ندارد جنس خوب
ناگزیرم،میروم کوثر خرید
باز هم مهر رفیق بی کلک
مخزن الاشرار را مادر خرید
ان کتابی است ، رهبر داردش!
میتوان ان را ازین منظر خرید
بر زمین باید گذاری اب را
باید ان را با دودست تر خرید
بعد این ابیات آن را می شود
دیگر از سرتاسر کشور خرید
وقت خواب آمد دگر ای دوستان
بس نباشد این بداهه در خرید؟
من دگر خوابم گرفته شب بخیر
خواب میبینم که هستم در خرید
دکتر عباس احمدی،سید محمد حسینی،مهدی حمیدی،سما روشنایی،ریحانه ابوترابی،طیبه عباسی،طیبه خوش لهجه ،افسانه بختیاری نژاد